سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کافه فرهنگ

نظر

کارگردان :Wes Ball

نویسندگان :T.S. NowlinJames Dashner (novel)

بازیگران :Dylan O’BrienKi Hong LeeKaya Scodelario

خلاصه داستان : قهرمان جوان داستان به نام توماس در این قسمت ماموریت می‌یابد تا به جستجوی دارویی برای درمان بیمار مهلکی به نام «فلیر» بپردازد.

www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/12/logo-trans.png


75 | «علاج مرگ» در تمامی بخش‌های خود خوب نیست. بسیاری جنبه‌های علمی تخیلی فیلم فدای اکشن آن شده اند. به این خاطر فیلم بر روی بسیاری از موارد تکراری ایجاد هیجان تکیه می‌کند، علی‌الخصوص نجات جان افراد در آخرین لحظه ممکن در حالی که در حال پرواز در هوا هستند. شاید چیزی که جایش در این فیلم خالی است، گپ و گفت تعدادی از دانشمندان راجع به موضوعی است.

Johnny OleksinskiNew York Post

60 | «تامس»، قهرمان فیلم، دوست‌داشتنی است برخلاف نزدیک‌ترین دوستش یعنی «نوت» که دراماتیک لحظه‌ها در کل فیلم را دارد. دیدن او جذاب است اما در این لحظات آرزو برای پیدا شدن معجزه‌ای در برابر این بیماری مهلک واجب‌تر است.

Stephanie ZacharekTime

55 | سومین و آخرین فیلم در سه گانه‌ی «دونده‌ی هزارتو» که با نام «علاج مرگ» شناخته می‌شود را می‌شود یک فیلم کاملاً اکشن دانست. زد و خورد ها، انفجارها و تعقیب و گریزها همگی هیجان انگیز هستند اما در کل بخش زیادی از فیلم با آن همراه نمی‌شود.

Alonso DuraldeTheWrap

50 | الهام‌گیری‌های اثر به نوعی بدیهه‌گویی‌هایی نیز دچار شده اند که ناچارا به دلیل ترکیب صحنه‌های اکشن با منطق کودکان در فیلم است. اما هر چقدر که به پیش برویم،«علاج مرگ» بیشتر خودمتکی می‌شود و لحظات الهام‌گیری شده کمرنگ‌تر می‌شوند.

Alan ScherstuhlVillage Voice

38 | اگر می‌دانستم چگونه امداد غیبی را جمع ببندم حتما از آن در اینجا استفاده می‌کردم. کمتر فیلمی را به خاطر میاورم که تا این حد پر از صحنه‌های نجات شگفت انگیز و محیرالعقول افراد بوده باشد.

James BerardinelliReelViews


منتقد: دیوید ارلیچ | ورایتی – امتیاز 5?8 از 10

به اسکرچ خوش آمدید!

عنوان «دونده مارپیچ: علاج مرگ»(The Maze Runner: The Death Cure) از همان جایی آغاز می‌شود که عنوان «دونده مارپیچ: مشقت‌های اسکرچ»(Maze Runner: The Scorch Trials) پایان یافته بود و یکی از بهترین و جذاب‌ترین حماسه‌های نوجوانانه پساآخرالزمانی را به طرز ملال‌آوری به پایان می‌برد. «علاج مرگ» دوباره ما را به دل دنیایی می‌برد که در آن یک ویروس مرگ‌بار بخش بزرگی از جمعیت را کشته است. در اولین قسمت از این سه‌گانه، حدود 20 نوجوان بدون برداشتن ذره‌ای خراش از یک مارپیچ مرگبار گذر کردند و درب مخفی‌ای را بازکردند تا در نهایت به «پاتریشیا کلارکسون» برسند! در قسمت دوم، قهرمانان داستان ما فهمیدند که آن‌ها در برابر ویروسی که گونه‌ی انسان‌ها را آلوده کرده است مقاوم هستند و آن‌ها به عنوان موش آزمایشگاهی مورد استفاده‌ی دولت قرار گرفته بودند، به امید اینکه بتوانند با آزمایش بر روی آن‌ها به گونه‌ای درمان برای این بیماری برسند.

نام این ارگان دولتی WCKD(مختصر شده برای «دنیایی در خطر: دپارتمان آزمایش کیلزون»(World in Catastrophe: Killzone Experiment Department) است. هر چقدر هم که این فرنچایز سعی بکند که عنوانی بزرگسالانه به نظر برسد باز هم با اثری روبه‌رو هستیم که مخصوص جوانان ساخته شده است.

خط مشی نوجوانانه در این قسمت که نقطه اوج و پایانی این سه گانه محسوب می‌شود در بالاترین میزان خود قرار دارد و خشونت را بی‌پرده به نمایش می‌گذارد در حالی که فیلم‌های قبلی نیز در این بخش خوب عمل کرده بودند. فیلم همچنین سعی می‌کند که برخورد و منطقی ایده‌آلیستی داشته باشد که در فیلم‌های قبلی اثری از آن دیده نمی‌شد. نکته و معمای «علاج مرگ» این است که WCKD 28 نوجوان بی‌گناه و معصوم را در آزمایشگاهی در شهری که از آن به عنوان «آخرین شهر» یاد می‌شود زندانی کرده است (شهری را تصور کنید که ترکیبی از «ونکور کانادا» و شهر «میدگار» از بازی «فاینال فانتزی 7»(Final Fantasy VII) است). توماس(دنیل اوبرایان، قهرمان داستان) و دوستانش یعنی «نوت»( توماس برودی سنگستر) و «فریپان»(دکستر داردن) تصمیم می‌گیرند تا به داخل این دژ نفوذ کنند تا این بچه‌ها را از دست افرادی نجات دهند که… آها! قصد نجات دادن نسل بشر را دارند. این انسان‌های کثیف!

بله، در این اثر افراد خوب داستان جان 28 نوجوان را تقریباً به جان هر کس دیگری رجحان می‌دهند. بله، به لحاظ ریاضی قضیه بسیار ترسناک است صد البته اگر شما با یکی از شخصیت‌های در بند نیز رابطه عاشقانه داشته باشید اما شاید در ازای منقرض نشدن نسل بشر هزینه‌ی زیادی نباشد. حتی اگر در حال حاضر ارزش زیادی برای نسل بشر هم قائل نباشید اما این معامله عادلانه و معقول به نظر می‌رسد. نکته‌ی خوب فیلمنامه‌ی نوشته شده توسط «تی. اس نولین»(که خود اقتباسی از پدیده‌ی «جیمز دشنر» است)، شخصیت «کلارکسون» در این اثر بسیار منحصر به فرد تر از نمونه‌ی ابتدایی خود است. اگرچه، هیچ کدام از قهرمان‌های داستان ما تلاشی برای فهمیدن میزان اخلاقی بودن هدف و ماموریت خود نمی‌کنند؛ آن‌ها شدیداً مشغول فرار از یک ساختمان بزرگ به ساختمانی دیگر و در عین حال فرار از دست زامبی ها و پرش بر روی موانع و ساختمان‌ها هستند.

فیلم بسیار درهم‌آمیخته است و به همین دلیل بهتر است که زیاد بر روی جزئیات متمرکز نشویم؛ حقیقتش را بخواهید، جالب‌ترین نکته درباره‌ی داستان بخشی است که شما را دعوت می‌کند تا کل داستان فیلم، از ابتدا تا بدین جا را دوباره بازخوانی بکنید. قسمت اول و مرموز این سه‌گانه که راه را برای تصویر کردن دنیایی بسیار بزرگ فراهم می‌کرد که در نهایت هر چیزی که در عناوینی مثل «بازی‌های مرگبار»(The Hunger Games) یا «نامتقارن»(Divergent) تصویر شده بسیار کم مایه به نظر برسد. واقعا اهمیتی ندارد که شاید رابطه‌ی عاشقانه‌ی بین «توماس» و «ترسا»(کایا سکودلاریو) هیچ‌وقت به نتیجه نرسد و اینکه هیچ‌وقت نمی‌فهمیم چرا «والتون گاگینز» نصف صورتش را از دست داده است چرا که شخصیت‌ها تنها موتورهایی هستند تا این داستان را به پیش ببرند. این فیلم‌ها همیشه با WCKD در یک مسئله هم راستا بوده‌اند؛ اینکه از کودکان استفاده کنند تا چرخ دنیا همچنان در گردش باشد.

اما قهرمان اصلی این فیلم را می‌توان کارگردان آن یعنی آقای «وس بال» دانست که سابقاً به عنوان سرپرست جلوه‌های ویژه کار می کرد و حال خود را به عنوان فیلمسازی ثابت کرد که می‌تواند نیرویی واقعی و خالص به داخل یک فیلم بلاک‌باستر مدرن اضافه کند. فیلم‌های شماره 1 و 2 ثابت کردند که آقای «بال» توانایی ساخت نمونه‌های فیلم اکشنی را دارد که بسیاری از کارگردان‌های بزرگ‌تر رویای آن را دارند. جالب‌ترین بخش فیلم جایی است که آقای «بال» تقریباً هر چیزی که در سه قسمت قبلی فرنچایز «سریع و خشن»(Fast and Furious) دیده ایم را به سخره می‌گیرد(حتی بخش هایی از فیلم «مد مکس: جاده‌ی خشم»(Mad Max: Fury Road)؛ در یکی از صحنه‌ها «توماس» بر روی یک قطار با سرعت بالا مشغول دزدی است.

آقای «بال» از این تکنیک و امثل آن بارها در فیلم استفاده می‌کند؛ چه از صحنه‌ی تعقیب و گریز در تونل که شبیه به «28 روز بعد»(28 Days Later) است گرفته تا اتوبوس پرنده که در «سرعت»(Speed) دیدیم. علی رغم اینکه «علاج مرگ» تقریبا از همه‌ی این فیلم ها الهام گرفته است اما در نهایت به گونه‎ای عمل می‌کند که نمی‌توان آن را تقلیدی صرف در نظر گرفت. خشونت در اثر به خوبی حل شده است و سرعت خوب داستان‌گویی اثر نیز اطمینان حاصل می‌کند که بخش‌های مختلف فیلم به خوبی در کنار یکدیگر قرار گرفته اند و این قدرت را دارند که بخش‌های بعضاً غیرمنطقی پشت خود را لاپوشانی کنند. مهم نیست که تمرکز خود را در کجای اثر از دست داده باشید، تنها چند دقیقه با صحنه‌های بزن-بکش ای فاصله دارید که «روزا سالازار» شخصیت محوری آن است که کاریزمای جذاب او به عنوان یک شخصیت شورشی شاید جذاب‌ترین خرده پیرنگ اثر باشد که تماشای آن را هیجان‌انگیز تر می‌کند.

واقعا اهمیتی ندارد که فیلم هیچ تلاشی برای همراه کردن شما با خود نمی‌کند علی‌الخصوص که بسیاری نیز تا زمان اکران فیلم، بسیاری از حوادث و اتفاقات نسخه‌های قبلی را فراموش کرده اند(بازیگر نقش اصلی در یکی از صحنه‌های فیلم به شدت مصدوم شد و به همین دلیل فاصله زیادی بین این نسخه با شماره قبلی ایجاد شد). فیلم به حدی هیجان و سرعت دارد که حتی افرادی که به اشتباه به دیدن این فیلم رفته اند نیز می‌توانند با آن همراه شوند و نقاط تاریک داستانی را با تصورات خود پر کنند. شاید که «علاج مرگ» کاملاً قادر نباشد که با مضامین نوجوانانه‌ای که در جانش ریشه دوانده اند کنار بیاید اما می‌توانیم که به بلوغ رسیدن کارگردان در این اثر را مشاهده کنیم. امیدواریم که سه‌گانه بعدی شایسته‌ی استعدادهایی که دارد باشد.

اختصاصی نقدفارسی

مترجم: امید بصیری

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل (از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی) بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: سایت نقد فارسی” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.